محل تبلیغات شما

سوزش کمی توی دستم حس می کنم و شمارش مع شروع می شه . خب همه چی تموم شد خیلی استرس داشتم ولی الان به آرامشی رسیدم که هیچ وقت فکرشو نمی کردم . البته باید باهاتون روراس باشم شرایط خیلی عجیب غریبه .مثلا اینکه از جاذبه هیچ خبری نیس و واقعا کنترل کردن خودم توی این شرایط سخته .وقتی میخوام یه شی رو لمس کنم دستم ازش رد میشه و حتی نمی تونم گرمی یا سردیِ اون جسمو درک کنم .این اتفاقات منو دچار دلهره نمیکنه چون توی فیلما با این صحنه ها آشنا شدم فقط کافیه خودمو جم و جور کنم و زودتر به سمت هدفی که به خاطرش حاضر شدم همچین کاری رو بکنم ،برم . 

به هر حال نیاز بود برای حاضر شدن توی یه جشنواره ی انگلیسی و مصاحبه کردن با روح نویسندهایی که توی اون جشنواره ان ، منم بمیرم .ولی این یه نوع مرگ متفاوته یه مرگ موقت که به خواست خودم قلبم رو از کار می ندازن و بعد از گذشت نهایتا سه دقیقه با شُک دادن به قلبم دوباره اونو احیا می کنن و امیدوارم این مدت برای حرف زدن با چند نویسنده کافی باشه .احساس پرواز کردن و سبک شدن دارم .

فقط باید یادم باشه برای مصاحبه کردن حواسم به نوع حرف زدن و نوشتنم باشه .

باید حواسم به نوع حرف زدن و

باید حواسم به نوع .

باید حوا.

 

 

امروز ۱۶دسامبر است و اینجا موسسه ی "مرکز جین آستین " واقع در شهر" باث" در خیابان "گی " . هر سال جشنواره ی باشکوهی به نام جشنواره ی جین آستین در این مکان برگزار می شود . در همین ساعات نخست شاهد چهره های سرشناس ادبیات انگلیس هستیم . گویا این ادیبان حتی پس از مرگ هم آن تایم هستند. 

بر حسب ادب ابتدا با جین آستین که میزبان این جشنواره است صحبت کوتاهی خواهیم داشت . 

 

+سلام 

- سلام 

+من از کشور ایران به این جشنواره آمده ام تا مصاحبه ی کوتاهی با شما و دیگر نویسندگان حاضر در این جشنواره داشته باشم . 

- ممنونم بابت حضور شما . باعث افتخار هستید . 

+ لطفا در مورد آنچه دوست دارید ما بدانیم ، صحبت کنید . 

- من جین آستین هستم .متولد ۱۶دسامبر ۱۷۷۵ در استیونسن همپشر ، جنوب شرقی انگلستان . هفتمین فرزند یک کشیش . 

من از نوجوانی نوشتن رمان را آغاز کردم . در شش رمان درباره ی زندگی در اواخر قرن هفده و اوایل قرن هجده نوشتم و چهار تا از این کتاب ها در یک دوره ی چهار ساله منتشر شد.

(با لبخند ملیح و چشمانی که از شوق یاد آوری آن سالها برق می زند ادامه داد) 

من از نویسندگان فعال بودم که در نوشتن سرعت عمل بالایی داشتم . 

" عقل و احساس" " غرور و تعصب " "منسفیلد پارک"و "اِما" کتاب هایی بودند که در زمان حیاتم به چاپ رسیدند و دو کتاب دیگر پس از مرگم منتشر شدند و متاسفانه نوشته هایی از من که هیچ وقت کامل نشدند .

خوب فکر می کنم ۴۱ سال مدت زمان کمی برای زندگی باشد . 

(بعد از گفتن این جمله قطره ی اشکی از چشمهایش که تا چند لحظه ی پیش از شوق برق می زد ، افتاد . دوست داشتم آن را لمس کنم ولی .

جین آستین را با خاطرات گذشته اش تنها میگذارم . در شرایط خاصی که قرار گرفته ام سرعت عمل نقش مهمی برای زندگی آینده ام دارد ، از دست دادن لحظه ای بیشتر از آنکه پزشکان فوق تخصص قلب برایم در نظر گرفته اند ،مساوی است با مرگ دائمی . سوژه ی بعدی آقای "چار دیکنز" . )

 

به سمت ایشان که در حال گپ زدن با دوستان دیگر هستند می روم البته ناگفته نماند که روح بودن کمک زیادی می کند تا در طی مسافت زمان کمتری به هدر برود و من از این بابت خوشحالم .) 

 

+روز بخیر ، می توانم چند کلمه ای با شما صحبت کنم . 

- اوه البته ! لطفا قبل از آن خودتان را معرفی کنید . 

+ من "راضیه هستم از کشور "ایران "

-بسیار خوب . بفرمایید 

+ سوال خاصی از جانب من طرح نمی شود ، بیشتر مایلم خودتان آنچه قابل اهمیت تر می دانید بیان کنید . 

- من" چار جان هوفام دیکنز " هستم برجسته ترین رمان نویس انگلیسی عصر ویکتوریا و یک فعال اجتماعی توانمند (( البته حمل بر خودستایی نباشد)) 

 

(بعد از گفتن این جمله با صدای بلندی می خندد و اطرافیان هم با او همراهی می کنند . ناگهان سرفه هایی باعث توقف خنده می شود و خوشبختانه کمک بزرگی به من تا از اتلاف وقت جلوگیری شود )

+لطفا از آثار باارزشتان بگویید .

(شاید همان کلمات جمله ی اول "برجسته ترین رمان نویس " باعث شد در انتخاب کلماتم دقت بیشتری کنم و از ترکیب " آثار باارزشتان" استفاده کنم .) 

- بله حتما !

"یادداشت های پیکویک ، الیورتویست ،سرود کریسمس ،دیوید کاپرفیلد ، خانه ی غمزده ، دوران مشقت ، دوریت کوچک ، داستان دو شهر ، آرزوهای بزرگ و . 

فکر کنم در لیست اسامی رمان های برتر که در حال یاد گیری آن هستی کتاب الیورتویست نام برده شده .درست است ؟ 

(من متعجب از این غیب گویی ،صحبت ایشان را تائید کرده و اجازه ی مرخصی میخواهم . اتلاف وقت به منزله ی مرگ دائمی ِ من است .)

 

(ویرجینا وولف چهره ی سرشناس دیگر این جشنواره است که البته این چهره ها را من قبل از مرگ موقتم از طریق سرچ در گوگل دیدم و به خاطر سپردم . در مورد مرگ ویرجینا هم این موضوع را میدانم که در سال ۱۹۴۱ به خواست خودش به زندگی پایان داد ولی زندگی شخصی هیچ هنرمندی نباید سایه ای روی آثارش داشته باشد .)  

 

+سلام خانم ویرجینیا از دیدارتان خرسندم .لطف کنید چند جمله از خودتان برای علاقمندان ادبیات در کشور ایران ، به منظور آشنایی بیشتر ، بفرمایید . 

- اوه ! با کمال میل 

من در سال ۱۸۸۲ در لندن به دنیا آمدم و از جوانی دیدگاههای ادبیَم متمایل به شیوه های بدیع نویسندگانی چون جیمز جویس ،هنری جیمز و مارسل پروست بود .

معروف ترین اثر من "خانم دَلوی* dalloway است و ( کمی مکث میکند ) و فکر میکنم در مورد مرگ من اطلاعاتی داشته باشید ،با این حال از تکرار آن هیچ ابایی ندارم . در تاریخ ۲۸مارس ۱۹۴۱ پس از پایان آخرین رمانم به نام " بین دو پرده نمایش" به علت رنج و افسردگی که از رویدادهای جنگ دوم جهانی داشتم با جیب های پر از سنگ به رودخانه ی "اوز " رفتم و خودم را غرق کردم . 

 

(نمی دانستم در این حالت باید ابراز تاسف می کردم یا نه . در هر حال همه ی ما در آن جشنواره مرده بودیم . پس ترجیح دادم بار دیگر از این آشنایی ابراز خرسندی کنم و برای گفتگو با نویسنده ی دیگری آماده شوم . در راه به این فکر کردم که اگر قلبم موفق نشود به موقع و با کمک پزشکان احیا شود ، می شود گفت من هم خودکشی کرده ام ؟آیا نوشتن یک متن ساده از نویسندگان ارزش این کار را داشت ؟ این فکر استرس عجیبی به وجود می آورد. )

 

تصمیم میگیرم بعد از ملاقات کوتاهی با "شارلوت برونته "برای برگشتن به زندگی آماده شوم و فکر می کنم هیچ چیزی بالاتر از زندگی نیست . استرس ناشی از این فکرها باعث می شود مثل یک روح بی دست و پا و احمق به نظر بیایم . حرکات بی تعادل و ناشیانه ام باعث جلب توجه می شود . می خواهم نفس عمیقی بکشم ولی یاد می آید که مرده ها نفس نمی کشند . به هر روی خودم را جمع و جور می کنم تا با آخرین نویسنده صحبت کنم . ) 

 

+ روز بخیر خانم شارلوت . امیدوارم فرصت کوتاهی در اختیار من قرار بدهید تا کمی بیشتر با شما آشنا شوم . 

- بله حتما .! البته من هم مختصر آشنایی با شما دارم . نویسنده ی نو قلمی هستید که متن ادبی ِ مختصری در مورد خواهرم امیلی نوشتید و این برای من باعث خوشحالی است . 

 

+ نظر لطف شما ست . لطفا از خودتان بگویید . 

- در مورد زندگی خانوادگی من تا حدودی خبر دارید .

من فرزند سوم خانواده ی هشت نفره ی کشیشی ایرلندی تبار به نام پاتریک بودم و در آوریل سال ۱۸۱۶ در دهکده ی "تورنتن " به دنیا آمدم . مهمترین رمان من "جین ایر" است که در سال ۱۹۴۱ ایده ی نوشتنش به ذهنم خطور کرد . یک سال پس از آشنایی با آرتور بل نیکولاس از دوستان نزدیک برادرم با کمک ایشان " جین ایر" منتشر شد و در نهایت آشنایی من با این شخص منجر به ازدواج شد اما بیماری تیفوس سرانجام مرگ مرا رقم زد . 

 

حس خوبی برای بیشتر ماندن نداشتم . شاید چون فکر می کردم هنوز برای زنده ماندن و زندگی فرصت دارم و به خصوص که نمی خواستم دلیل مرگم یک مصاحبه ی کوچک در یک جشنواره ی انگلیسی باشد . کم کم فشار های عجیبی روی قفسه ی سینه ام احساس می کردم و تلاش برای بازگشت به زندگی آنقدر سخت بود که بی اختیار روی زمین افتادم از آن حس سبک بودن که تا چند لحظه ی پیش داشتم خبری نبود . دائم منتظر تونلی بودم که مرا درون خودش بکشد و به زندگی برگرداند اما از تونل خبری نبود و در یک لحظه از پرتگاهی محکم به زمین خوردم و نور شدیدی به چشمهایم تابیده شد . 

 

به زندگی خوش اومدی ! 

حالا میتونی هر جور خواستی حرف بزنی و امیدوارم از سفری که داشتی لذت برده باشی و از همه مهمتر تمام صحبت هایی که داشتی رو به خاطر داشته باشی چون من به عنوان یه پزشک محاله که دیگه چنین فرصتی بهت بدم . 

 

به چشمای دکترم خیره موندم .

گرگ بیابان از نگاه من

بلندیهای بادگیر از نگاه من

بعداز ظهر سگی دوستم

ی ,، ,کنم ,  ,زندگی ,جشنواره ,جین آستین ,که در ,از این ,می شود ,جشنواره ی

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

بیولوژی 1390