سر میز خیلی صاف و اتو کشیده نشسته بود . مدتها پیش مطلب مختصری در مورد چای عصرانه انگلیسی ها و مراسم و آداب خاص آن را خوانده بودم ولی هیچ وقت فکرش را نمی کردم یک روز،رو به روی یک نویسنده ی مطرح انگلیسی بنشینم . زندگی همیشه پر از اتفاقات غیر قابل پیش بینی است و من در این ساعت با دو اتفاق عجیب روبرو شدم. اول اینکه "جورج الیوت مرا به صرف عصرانه و چای دعوت کرد و دوم، در حالی که منتظر "آقای جورج بودم با "خانم ماریان اوانز مواجه شدم .
خانم ماریان بلافاصله بعد از اینکه چهره ی شگفت زده ی مرا دید برایم توضیح داد که جورج الیوت اسم مستعارش است که از همان ابتدای نویسندگی برای خودش انتخاب کرده تا در دوره ای که ن آزادی عمل کمتری در فعالیت های هنری و اجتماعی داشتند دچار مشکل نشود که البته پس از انتشار "ادام بید " هویت اصلی نویسنده بر همگان آشکار شد ولی ماریان همچنان تا آخر عمر از اسم مستعار استفاده کرد .به این فکر کردم که شاید روحیه ی حساسی که ماریان داشت و باعث می شد زود افسرده و ناامید شود و شاید بهتر است بگوییم نداشتن اعتماد به نفس کافی ،یکی از دلایلی باشد که اسم مستعار را برای همیشه یدک بکشد .
+(جورج اسم همسرم بود و اسم فامیلیِ الیوت هم خیلی آهنگین بود و این دو در کنار هم، برای همیشه اسم مستعار مرا ساختند .)
- (از آشنایی با شما بسیار خرسندم . من هم از دوست داران ادبیات و نویسندگی هستم و دوست دارم به رسم صمیمیتی که از همین ابتدا در رفتار شما دیدم ، شما را با اسم کوچک "ماریان " صدا کنم و خوشحال می شوم شما هم مرا با اسم کوچکم " راضیه " صدا کنید . ما ایرانی ها خیلی زود می توانیم با دوستی که همفکر ، هم عقیده و یا همکار باشد ،صمیمی شویم و در این مورد ترجیح می دهیم دوستمان را با اسم کوچک صدا کنیم . )
ماریان با لبخند عمیقی به من نگاه کرد و فنجان چایی که روبروی من بود با دست نشان داد .
ماریان از دوران کودکی اش و محل تولدش در " مید لندز انگلستان که روستایی بود که اطراف آن با باغ و برکه و جنگل محصور بود تعریف کرد و از سال های کودکی اش با عبارت ((منشاء هر چیز خوبی که دارم )) و از آن ساعات (( خوش و خشنود کننده ی دوران کودکی )) یاد کرد .از خانواده اش ،از دوشیزه لویس معلم دوران نوجوانی اش که سخت تحت تاثیر سرشت مذهبی و رفتاری نیکوکارانه ی او قرار گرفته بود گفت و بعد یاد آورش شد که در دوران جوانی کم کم از عقایدی که از دوشیزه لویس فرا گرفته بود ،جدا شده است .
ماریان با چهره ی معمولی اما تاثیر گذارش ، با تب و تاب از آن دوران حرف می زد و لحظات زندگی اش را آن قدر با هیجان و ظرافت توصیف می کرد که حس می کردم من هم در تمام آن دقایق در کنارش بوده ام .
ساکت و با اشتیاق گوش می کردم و جمله ای که در آن لحظه در ذهنم گذشت این بود :( فقط یک نویسنده می تواند شرح وقایع زندگی اش را این طور دقیق توصیف کند.)هوا رو به تاریکی
می رفت و سایه ی فنجان ها روی میز کشیده می شد .
از ازدواجش پرسیدم .
لحظه ای مکث کرد و گفت :
+( اجازه بده تا یک تکه کیک و فنجان چای دیگری درخواست کنم و بعد حتما ادامه خواهیم داد. )
- (اوه با کمال میل . )
لحظه ای بعد دو تکه کیک کشمشی و دو فنجان چای داغ روی میز حاضر بود .
با دیدن کیک کشمشی یاد نوشته ی دوستم بهاره افتادم و لبخند کوچکی روی لبم نشست که از دید ماریان که هنوز غرق در افکارش بود پنهان ماند .
ماریان از ازدواج موفق و سرشار از عشقش با جورج لویس تعریف کرد و توضیح داد که چطور این ازدواج در رشد و شکوفایی او در زمینه ی نویسندگی تاثیر گذار بوده است . بعد اسم رمان هایش را که به چاپ رسیده بودند را با طمأنینه خاصی، گفت .
"آسیاب رودخانه ی فلاس" و" میدل مارچ "از معروف ترین رمان های جورج الیوت ( ماریان اوانز) و از رمان های برتر جهان بودند. ماریان با لحن طنز بسیار شیوایی اعتراف کرد که در زمینه ی شعر آن قدرها هم موفق نبوده است .
غروب خورشید همراه بود با باران ریزی که تصویر بسیار زیبایی را به نمایش گذاشته بود .
بعد از اتمام صحبت های ماریان در مورد رمان هایش برای ادای احترام از جایم بلند شدم و شروع کردم به دست زدن و لحظه ای دستم را به طرف صورت ماریان بردم تا قطرات باران را از روی گونه هایش پاک کنم که .
مامان !
مامان !
مامان ! داری چه خوابی می بینی ؟
چرا دستات رو توو هوا می چرخونی ؟
به سرعت از جایم بلند شدم .
ی ,ماریان ,اسم ,جورج ,هم ,اش ,کرد و ,که از ,جورج الیوت ,را با ,ماریان اوانز ,الیوت ماریان اوانز ,جورج الیوت ماریان
درباره این سایت